یه سریا هستن تو فیس بوک فک کنم مرحوم شدن و روحشون مونده تو فیس بوک...
هیچ حرکتی ازشون دیده نمیشه...
قصه عشق
تهران
معلمم بخاطربرگ سفیدنقاشی ام مرا تنبیه کردامامن درون دفترنقاشیم بیکسی خودم راکشیده بودم
جلو تی وی رو مبل ولو بودم ساعت 2 شب ...بابامم بعد از اخبار خوابش برده بود...
همینجوری فیلم میدیدم یهو احساس کردم زمین لرزید...آقا مارو میگی...بلند شدم با جفت پا پریدم بیخ گوش بابام بنده خدا گرخید...گفت چی شده؟
گفتم بایا...بسم الله فک کنن زلزله است...
دیدم یه نگاه خصمانه ای بهم کرد...یه نگاه به ساعت رو دیوار انداخت...بعد ا همون نگاه غضب آلود گفت:باباجان اینوقت شب زلزله؟
ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺭﻓﯿﻘﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﯽ ﺩﻟﻢ
ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﯿﺎ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ، ﺯﺭ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻧﻤﯿﺰﻧﻪ ، ﯾﻪ ﮐﻠﻮﻡ ﻣﯿﮕﻪ :
"ﺳﺎﻋﺖ ﭼﻦ؟
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ...
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﺑﻮﺩ ..
ﺑﻪ ﻟﻄﻒ ﺗﻮ،ﺑﻪ ﮐﺮﻡ ﺗﻮ ....
ﺣﺘﯽ ﺑﺎﺑﺖ ﯾﮏ ﺩﻡ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ
ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮﺩ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ﺷﮑﺮ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ...
از همین تریبون میخوام از کسانی که به خانم ها گواهینامه رانندگی اعطا میکنند تشکر کنم چون موجبات خنده و تفریحات سالم ما رو فراهم میکنندD:
ﺗﻔﺮﯾﺢ ﺳﺎﻟﻢ ﭘﺴﺮﺍ:
ﺗﻮ ﯾﻪ ﺟﻤﻊ ﭘﺴﺮﻭﻧﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﯾﮑﯽ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ
ﺑﻘﯿﻪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯿﺸﻦ ﺗﺎ ﻫﺮ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﮐﺎﺭﯾﻮ ﮐﻪ ﺑﻠﺪﻥ ﺑﮑﻨﻦ!
ﯾﮑﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﻩ
ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮕﻪ ﺳﯿﮕﺎﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﺗﻮﺋﻪ؟
ﻭ ﻏﯿﺮﻩ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﻭﻥ ﯾﺎﺭﻭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻗﺮﻣﺰ ﻣﯿﺸﻪ
ﺑﻘﯿﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻥ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﻔﺮﯾﺢ ﺳﺎﻟﻢ
تعداد صفحات : 80